نمیدانم چندثانیه.دقیقه.ساعتوسال گذشته وتو داری اینو میخونی:)
نمیخوام برای تو یعنی خودم آرزوی طولانی بودن عمرت را بکنم آرزو میکنم هرچند ساله که هستی بازهم عشق ورزیدن را یادت باشد امیدوارم هنوز از بو کردن کتاب های نو و دیدن لبخند خانواده و عزیزانت خوشحال شوی
امیدوارم وقتی ناامیدبودی از تمام زندگی از آدم ها وبدی ها بازهم وجودت پر شود از بوی قرمه سبزی که مادرت با عشق برایت می پخت و با لبخند اشکانت را پاک کنی
همه ی این هارا برایت آرزو مندم و فریاد میزنم آنقدر فریاد می زنم این ها را تابه گوش مرغ آمین برسد و تمام وجودش را پر کند
پی نوشت یک:این نامه ای که من برای خود آینده ام نوشتم :)خوبه که همه ما این کار رو بکنیم تا بفهمیم چقدر قوی تر شدیم :) من یک سال پیش برای خودم یک نامه نوشته بودم البته کمی انگیزشی بود و گویای احوال اون زمان بود.
نامه ی یک سال پیش:)
تو چاقی /توبدرد نخوری/جوش جوشی/صدات خیلی زشته./توهیچوقت ادم موفقی نمی شی.
همه ی اینا حرفایی بودن که تابحال از ادمایی شنیده بودم که همیشه ادعای این رو داشتن که نباید قلب کسی رو با حرف شد.و اونارو از روی ظاهر قضاوت کرد اینقدر این حرفا ادامه داشت و من هر روز بیشتر از خودم متنفر میشدم و شده بودم یک آدمی که از ترس قضاوت شدن جرات اینکه بره بیرون و وارد اجتماع بشه رو نداشت اونقدر از خودم متنفر شده بودم که یه ماژیک برداشتم و تمام عکسایی که توشون بودم رو خط خطی کردماما بعد یه چیزی رو فهمیدممن به نحو خودم فوق العاده ام:)و فقط تحت تاثیر حرف کسایی که از من بدشون میومد قرار گرفتم من یگانه ی خودم بودم:)کسی که همه به عنوان یه آدمی که همیشه لبخند میزنه ومحبت میکنه میشناختنش :)من اونی نبودم که اونا میگفتن.و فهمیدن اینو مدیون کسایی بودم که از ته قلبم دوستشون داشتم.از اون روز خودم نه تنها برای خودم بلکه برای همه زیبا شدم و همه صدامو دوست داشتن از اون روز به بعد وزنم کمو کمتر شد هنوزم کمی اضافه وزن دارم با تفاوت اینکه خودمو دوست دارم و هر روز دارم بیشتر پیشرفت میکنم
و تنها رازش این بود که کمی از آن محبتی که به دیگران تقدیم میکردم را با خودم تقسیم کردم .کسی که خودش را دوست نداشته باشد برای دیگران دوست داشتنی نیست
امیدوارم وقتی این متن را برای باری دیگر میخوانم کلی تغییر کرده باشم:)وخودم رابیشتر دوست داشته باشم
این نامه را در روز تولدم به خودم تقدیم میکنم 97/4/13
پی نوشت دو:)
شماهم اگه میخواید یک نامه برای خودتون بنویسید و لینکش رو برای من بفرستید تابه اشتراک بزارم.:)
خوب یادمه توی چه وضعیتی پامو گذاشتم توی مسیر وبلاگ نویسی.خوب یادمه تک تک لحظاتشونگاه نکنید که گاهی خودمو میزنم به فراموشی.نگاه نکنید که گاهی هیچی نگفتم.خیلی وقتا عاشق تک تکتون بودم.عاشق همین آدمایی که ی روزایی بهترین خاطره های ذهنمو باهاشون ساختم. من هیچیو فراموش نکردم.تمام عمرم خودمو زدم به فراموشی.zra ی پستی گذاشته بود:
ما رازهامون رو از خیلیها پنهون میکنیم حتا از خودمون!
اما اسمش رو گذاشتیم فراموشی.
:)
ادامه مطلبخیلی وقت است خودم را در پیله ای از جنس غم زندانی کرده ام.بی انکه دقت کنم چقدر زندگی زیبا است
این روزها که بیشتر با عشق به خودم مینگرم میتوانم عشق را در زندگی ام احساس کنم اکنون میتوانم شهری را ببینم شهری که سرشار زیبایی است
اینجا ادم های میخندند کودکان با خوشحالی به دنبال شاپرکی میگردند تا ارزوهایشان را به گوش او برسانند تاشاید در مسافرتی که با باد دارد نزد فرشتگان و خدابرود و برایشان بگوید از این ارزوها
شاید دور از واقعیت یا حتی دروغ باشد اما بازهم زیباترین دروغ است که میدانم تبدیل به واقعیت میشود:)
پی نوشت:
میدانم که در فضای مجازی کوچکترین طرفداری ندارم و در اینجا کسی خواستار من و نوشته هایم نیست.
این هم برای منی که بسیار عاشق دوست داشته شدن است سخت است با فکر کردن به این موضوع از تمام کسانی که مرا در زندگی واقعی ام دوست دارند دور شدم انقدر دور که فکر کردم برای هیچکدامشان کوچک ترین ارزشی ندارم
اما به خودم امدم دیدم چقدر ادم اطرافم هست که خیلی از من دورند چه دوستانی که سال هاست از این شهر رفته اند اما هنوز صبح شان را با سلام و عشق ورزیدن به من اغاز میکنند
وقتی چشمانم را باز تر کردم دیدم چه دوستان زیادی دارم که میتوانم سرم را بر روی شانه هایشان بگذارم و بگویم از رویاهایم بگویم از ان اینده ای که در حال ساختنش هستم:)
شاید اینجا کسی مرا دوست نداشته باشد اما در واقعیت کلی ادم دوست داشتنی دارم انقدر زیاد که تعدادشان از دستم در رفته
یکی از حرف های من به آن هایی که احساس میکنند تنها هستند این است که کمی چشم هایشان را بازتر کنند:)
پی نوشت 2:)
بازهرا (یکی از بهترین ادمای زندگیم)
شروع کردیم به تمرین اون پیانو میزنه و من میخونم خخخخ اولین تمرین مون که دیروز بود واقعا افتضاح بود خخخ
اما تمرین بعدی اگه بهتر شد حتما یک پست صوتی میزارم
پی نوشت3:)
شاید در فضای مجازی کسی از من خوشش نیاد
اما من مهربان جانم رو دارم(ماجده:) )
مرسی از خدا و بهترینای زندگیم:)
پنجره را باز کن،❣️❄️
همه چیز را
به باد گفته ام.
"#کامران
رسول زاده"❄️
مینویسم بازهم باکلی تردید اما اینبار بسیار فرق دارد اینبار برا خودم مینویسم و برای بهترینم(ماجده جونم:)) هیچوقت فکرش راهم نمی کردم برگردم به همان جایی که دلم شکسته شد و من همانند رویاهای یک غنچه ی خشکیده در گرگ ومیش هوا همراه با باد همسفر شدم.
میدانی سفرم از انجایی شروع شد که فراموش شدم .سعی کردم فراموش نشوم سعی کردم محبت کنم اما بازهم فراموش شدم و لبخندی زدم و رفتن را ترجیح دادم
اینبار بخاطر ماجده برگشتم بخاطر اصرار هایش
اما اینبار فرق دارم این بار یگانه نیستم.یک رهگذرم که فقط سکوت میکند و مینویسد
+واقعا صدای بیلی مثل فرشته هاست:)
اول از همه این اهنگ پیشنهاد میشه:))
مدت ها دنبال بهانه ای برای نوشتن میگشتم .
بهانه ای که باعث شود تک تک کلمات درون قلبم همانند پروانه ای بر روی قلمم بنشینند
اما گویا این روزها متهم به حبس ابد شده بودند
این بار میخواهم از یار قدیمی ام بنویسیم
نوایش از کودکی در گوشم بود اولین بار به جای نامم اسمش و سخنش را در وجودم جاری ساختند
هیچ وقت یادم نمی رود که در کوچه ها بازی میکردم و بازهم همان ندا نمی دانستم خواننده اش کیست و در وصف اش همین را میتوانستم بگویم.من پیر میشوم در کوچه ها در بین بازی ها به دنبال عطرت می گردم اما نمی یابمت
از هرکه می پرسم می گویند آوای سخنان خداست معنی اش را نمی دانمدرکش نمی کنم اما به تک تک سلول های وجود ارامش می بخشد .من رایاد آسمان نیلگون رنگ می اندازد یاد روزهایی که بازهم صدایش می امد پنجره را باز میکردم چشمانم را می بستم و با کلمات اش همسفر می شدم
تک تک مرغ های آمین وجودم تشنه صدایش بودند چه صبح هایی را که با آن آوا شروع نکردم .تمام مدت میتوانستم طراوت آن غنچه خشکیده را احساس کنمآن غنچه ای که رفته رفته جان میداد اما وقتی آوا پخش میشد جان تازه ای می گرفت.
مادرم به من می گفت چه فرقی دارد که معنی اش را بدانی فقط تنها چیزی که می توانم به تو بگویم این است او تورا برای عاشقانه هایش صدا می زند دیگر آموخته بودم تا آن صدا می آمد بدو بدو به سمت سجاده می رفتم و با دستان کوچکم آن را پهن میکردم نمی توانستم قشنگ و درست آ ن کلمات را به زبان بیاورم
اما میدانم که می فهمید از ته قلبم برایش نماز میخوانم
هنوز همان همان حال و هواست نوایش که می پیچد بازهم بوی همان عطر در هوا پخش می شود و بازهم من همان عاشق و دلتنگم فقط کمی بی وفا تر
قدیمی نوشت سال 96
پی نوشت یک :))
این مطلب رو چندسال پیش نوشته بودم و الان که نگاهش میکنم می فهمم چقدر در نوشتن پیشرفت کردم.
پی نوشت 2:))
این پیچک کوچولوی منه خیلی خیلی دوستش دارم الان بزرگتر شدهو سعی کردم که یه عکس خوب بگیرم اما خیلی ماته اما بیشتر باعث شد سعی کنم تا یه دوربین خوب بخرم :))
و راستی این مطلبم راجبه اذان بود
امیدوارم یک مهر خوبی داشته باشید .
زندگی یعنی نهایت لذت در کنار کسانی که دوستشون دارید
زندگی در کنار کسانی که برای لحظه ای هم که شده لبخندی روی لبانتان می کارند
و به همین سادگی می شوند دلیلی دوباره برای بهتر زیستن:)
پی نوشت 1:)
سلاماین عکسه رو خیلی دوست دارم با وجود اینکه زیاد توش خوب نیفتادم اما در هر صورت ثبت لحظه هاست:)و من اونیم که نشسته و کتاب تو دستشه.
پی نوشت2 :)
این روز ها بی هیچ هراسی خیلی از کارهایی رو که دوستشون داشتم رو انجام میدم
و یکی از اینها این بود جهت مشاهده کلیک کنید
میدونم زیاد صدام برا خوندن خوب نیست اما بازم از امتحان کردن چیزی که دوستش دارم لذت می برم
اونی که اول میخونه صدای منه.امیدوارم به سروصدا های اول توجه نکنید
قلبم پر از حرف ها و بهانه هایی است که فکر میکنم گفتن شون باعث بشه کمی بیشتر بمونی
اما هربار که میخوام بهانه ی جدیدی به زبون بیارم.
به یاد این میفتم که قدم های تو قوی تر از نوشته های منه نوشته هایی که از قلب ضعیفم نشات میگیرن و اوناهم مثل خالقشون ضعیف تر از اونی هستن که جای قدمات رو پرکنن.
اما بازم میخواهم برایت بنویسم
بچه که بودم فکر میکردم ادما هم مثل کارتونا در عین بدشانسی بهترین اتفاقا براشون میفته و حتی اگه بمیرن بازم زنده میشن. اما با هریک نفسی که میکشیدم بیشتر غرق در واقعیتی میشدم که بی هوا و بدون خواسته ی خودم بهش معتاد شده بودم و کم کم شدم یک آدم بزرگ .همان ادم بزرگی که سرشار از حس خستگی و ناامیدی در افکار کو دکانه ام بود اما حال تبدیل به چیزی شده ام که کل عمرم را در هراس از ان به سر میبردم .
اما حالا به عنوان کسی که خودش را در بین ثانیه ها.دقیقه ها .ساعت و ارزوها گم کرده درک بهتری از زندگی و ادم بزرگ ها دارم .
آری من تقریبا یک ادم بزرگم یه آدم بزرگی که میدونه دنیا گل و بلبل نیست اما خودش را با همین بهانه های کوچک گول میزنه دقیقا مثل ادم ها
و شاید بزرگ ترین دروغ به خود و قلب مان ماندن ادم هایی باشد که بی هوا از زندگی مان سر در اورده اند . از کجا معلوم شاید همینطور بی هوا از دوباره مسیرشان را گم کنند.
این دروغ دقیقا مانند دروغ سر بازی بود که با چشمانی سرشار از گریه بر پیشانی کودک خردسالش بوسه میزد و به او وعده ی دیداری دوباره میداد اما.اما گلوله ی تفنگ ناشی تر از ان بود که بهانه ای دوباره برای لبخند زدن به او بدهد
آری آدم ها می آیند و می روند درست مثل خودمان بعضی هایشان درس میشوند و بعضی دیگر جانی دوباره به تو میبخشند و وقتی به خود آیی میبینی شده اند نیمی از تو و تو آنقدر برای ماندن نیمی از وجودت تلاش میکنی و بر تک تک قدم هایش بوسه میزنی که ناگهان نیم دیگر باقی مانده خودت را هم در سرمای بی رحمانه روزگار گم میکنی
شاید بی رحمانه ترین حکمی باشد که قاضی روزگار به قلبت می دهد
آری من بارها نیمی از خودم را گم کرده ام میدانم اینبار ممکن است دخترک وجودم در جست جوی او گم شود میترسم.که اینبار به کل خودم را گم کنم.
این روزها تک تک پله های افکارم رو به پایین است همانند سراشیبی رویایت کافی است لحظه ای به یادت بیفتم تا آغاز شود سقوط من .
سقوطی که رو به مرگی شیرین است .
به شیرینی یادت.
این روزها سرشار م از خالی عشقت. افکارم و رویایت.
پی نوشت :)
مهربون ترینم میدونم که اینو میخونی امیدوارم بفهمی چقدر برام مهمی خواهر گلم.
امروز یک مرداد است :) تاریخی که در قلب من جای دارد نمیدانم برای اینکه یک روز خاص شود دقیقا چه اتفاقی باید بیفتد باید عاشق شد یا نمیدانم!
اما میدانم خاصی این روز برای من در زیباترین پارادوکس دنیا نهفته است!امروز من با یک گریه سرشار از زندگی خاص میشود:)❤همان روزی که زندگی را به بهانه ی گریه ای اغاز کردی :)گاهی وقتا خود را سرزنش میکنی و میگویی کاش پسر میشدم!اما نمیدانی که با دختر شدنت چه دنیایی را برای من بنا کردی:)
شاعر نیستم که زیبا ترین شعر ها را برایت بگویم .نقاش نیستم که زیباترین نگاره های لبخندت را به نقش در اورم بلکه یک نویسنده ساده ام !شاید برای ادم ساده ای مثل من چیزی جز کلمات نتوانند احساساتش را برای تو به ارمغان آورد :)))❤❤❤
بگذار از روز اشنایی مان بگویم همان روزی که دوست دارم بار ها و بارها در صندوقچه ی قلب ،روح و ذهنم تکرار شود:)
راستش اگر اغراق نباشد وبلاگ نویسی من با تو معنا گرفت هیچ وقت یادم نمی رود که با حس های دلتنگی ،نا راحتی و دلشوره نوشتن را اغاز کردم و پا به دنیایی گذاشتم که ان را مجازی می نامیدند فکر میکردم ادم های اینجا هم همانند دنیای شان هستند، مجازی!اما تو یادم دادی این گونه نیست :))یادم دادی شاید ادم هایی که اینجا هستند مجازی اند اما قلب های شان واقعی است.و شاید به بهانه ی یافتن لبخند ی پا به اینجا گذاشته و از حرف هایی مینویسند که شاید در دنیایی که ان را واقعی می نامیم شنونده ای نداشته :) اری ادم های اینجا واقعی ترند!
گام بعدی عشق ورزیدن بود تویی که بی هیچ دلیلی عشق می ورزیدی تمام احساساتت را صرف کسانی میکردی که در حد چند کلمه میشناختی اما محبتت در حد ان چند کلمه نبودّ:)
حال حرف های دلم را بشنو:)
سال ها خودم را با گفتن اینکه خدا می اید ارام میکردم می گفتم او دیر یا زود می اید و مرا در سرمای بی وقفه ی زندگی در اغوش میکشد اما او نیامد .اما ان روزی که با تو اشنا شدم و دست های گرم خواهرم را فشردم فهمیدم .خداوند امده است اری او امده بود ،به شکل لبخند های زیبا امده بود تا با این طنین های خاموش مرا تاابد در سرمای همیشگی زندگی در اغوش بکشد :)اری توهمان لبخند خدایی ❤❤
پی نوشت :امروز تولد مهربون جان من است خیلی خوبه که دوتا از بهترین هات تو یک ماه به،دنیا اومده باشن یکی خواهر خودم و یکی مهربونم ماجد ه یا به قول یکتا (موجوده)❤❤❤
پی نوشت دو:❤ اجی قشنگم یکی از ارزوهای من برای همه و به خصوص تو عمر طولانی نیست :)من نمی تونم برای تو ارزوی عمرطولانی کنم بجاش لحظه هایی رو ارزو میکنم که جز لبخند چیزی برای تو به ارمغان نیاره
پی نوشت1
یکی از بهترین شعر هایی هست که تا به حال تو عمرم شنیدم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد:))
اگه خوب ضبط نکردم ببخشید دیگه.
اما به هرحال امیدوارم خوشتون بیاد:))
پی نوشت 2
یه نکته نمیدونم چرا فایل صوتی برای کسایی که با گوگل کروم میان نمایش داده نمی شه پس اگه با گوگل کروم هستید
روی این لینک کلیک کنید تا براتون پخش بشه
به خودم قول داده بودم که هیچ وقت از افکار بدم ننویسم.
اما اونقدر ناراحتم که شاید تنها چیزی که بتونه ذهن ناارومم رو اروم کنه همین نوشتن باشه
نمیدونم که چی بنویسمو یا حتی چی بگم
نمیدونم حتی از کجا شروع بکنم.ای کاش میشد خیلی چیز ها رو گفت حداقل به اندازه ای که روح و روانم سبک تر بشهاما همیشه هر ادمی یه سری حرفا داره که نمی تونه بگه.و باید توی قلبش نگه داره حرفا و اتفاقایی که هر لحظه بیشتر سوهان روحم میشن بیشتر ازارم میدنگا هی وقتا فکر کردن به اینکه نمی تونی هیچ کاری بکنی بیشتر از خود مشکل اذیتت میکنه.و من الان در ناتوان ترین حالت خودم قرار دارم با صدای گریه هایی که مثل همیشه کسی قرار نیست بشنوشون.برای تویی که داری اینو میخونی همیشه ارزو میکنم که خوب باشی هیچوقت خفه نشی با کلماتی که توی گلوت گیر کردن.هیچ وقت کر نشی با صدای افکاری که خوره وجودت میشنهیچوقتهمیشه حال دلت خوب باشه
اون شب با کلی از شایدهای تو ذهنم خوابیدم اما اون شاید ها تو خوابمم بودن
میدونی اون شب اولین باری بود که خواب هایی که با زندگی واقعیم سرشار از تناقض بودن یه
شباهتی داشتم اینکه تو خوابمم ازم دوری میکردی .دیگه تو اون دنیای خیالی افکارمم نداشتمت
آدمی که قبلا بودم به قدری برام غریبه که میخوام راجب آدمی که شدم حرف بزنم
روزای زیادی گذشته و منم لابه لای این روزا ی روزی که حتی خودمم تاریخشو یادم نیست،خودمو جا گذاشتم!ی جایی که وقتی به خودم اومدم دیدم ی دنیا آدم پشمو خالی کردنوقتی میگم ی دنیا آدممنظورم از دنیا،دنیای خودمهدنیای قد قوطی کبریت خودم.جای گله و شکایتی نیست.خودم کردم که لعنت برخودم باداین روزها ذره بین گرفتم دستم تا رده پا ها رو شناسایی کنم و تمامشونو شوت کنم بیرون.این روز ها سرد شدم.تنها چیز خوب این روزها رابطه من با محدثه و یگانه است.و البته زهرابقیه چیزای زندگی همشون رو هواست.این روزا فیلم میبینمفیلم هایی که منو از زندگی پرت میکنن بیرون و بهم اجازه میدن عمیق تر نفس بکشمیا قایمکی نفس بکشم. این روزها دست کشیدم به کتابای توی کتابخونه.آدمای زیادی رو توی بیان میشناسم ولی این روزها حتی حال و حوصله خواندن نوشته هایشان را هم ندارم.دیگه برای ستاره های روشن ذوق نمیکنم.دیگه حوصله متن های طولانی رو ندارم.دیگه حوصله زدن اون حجم از حرف هام رو هم ندارم.باورم نمیشه ی روزی با اسم منِ پرحرف توی بیان مینوشتم.این روزا گاهی وقتا فک میکنم نکنه اون ی آدم دیگه بود؟این روزا بی دلیل یا با دلیل از همه دلخورم.دم کنکوره و من دلم به همه چیز گیر میده و حال و حوصله تست های دست نخورده رو هم ندارم.نمیدونم این آدم الان زندگی میکنه یا آدم قبل.فقط دلم میخواد ی ذره حرف بزنم.
1.مراقب آدمایی که هیچوقت پشتت رو خالی نکردن باش.مراقب آدمایی که تو اوج حال بدتتو اوج فریاد زدنات کنارت بودن.آدمایی که حتی وقتایی که دستشون بهت نمیرسه ی جوری بغلت میکنن که یادت میره چقدر فاصله هست بین دستاتون.چون قلبت عمیقا حس میکنه بودن هاشو.من یکی از این آدم ها دارم.آدمی که گاهی وقتا یادم میره چقدر دوره.گاهی وقتا یادم میره که نسبت خونی نداریم!آدمی که وقتی به خودم میگم کاش میتونستم تمام گذشته مو فراموش کنم،یهو میزنم تو گوشم و میگم پس یگانه چی؟بهترین اتفاق زندگیت تو همین گذشته ات رقم خورده.!من خوشحالم کسیو دارم که حالم کنارش خوبه(:
مراقب حال خوب کن های زندگیت باش رفیق(:
2.نیومدم دوباره نقطه بذارم و از سر بنویسم.نیومدم حالتونو با حرف هام و دلخوری هام بگیرم.نیومدم که حتی یادتون بیارم ی روزی میشناختین منو!نهمن نیومدم همچین کاری کنم. من حتی حروف رو هم گم کرده بودم برای کنار هم چیدنبرای نوشتن. ولی چالش پریسا کلامات رو تو مغزم جور کرد کنار هم و اومدم ی ذره از چیزایی که این مدت فهمیدم براتون بگم.
●سکوت شاید همه چیز نباشه.ولی بهتر از زدن حرف هاییه که کسی گوش شنواش رو نداره!
●ی جا خوندم نوشته بود اگه به کسی که دوسش داری نمیرسی ی ذره واستا تا کسی که دوست داره بهت برسه. قبولش ندارمولی خب شاید کسی بود که این حرف رو قبول داشت و به دردش خورد(:
●مرد اگر گریه کند معترف ضعفش نیست./رود،اشکی ست که از کوه حکایت دارد.
●هیچوقت به خاطر به دست آوردن چیزی حتی اگه خیلی با ارزش بود،کسیو تخریب نکنید.
●آدمی که نمیخواد حرف بزنه دو حالت داره.یا دنبال آدم مورد نظر میگرده یا به قدری خودش هم گیج اتفاقات افتاده است که .به هر حال فکر میکنم بهترین کاری که میتونی بکنی،در آغوش گرفتنشهبهترین کار اینه که بهش نشون بدی کنارشی.خیلیامون از روی خجالت یا هر چیزی هم آدمای مهم زندگیمونو از دست میدیم و هم باعث میشیم اون فرد کلی فکر و خیال دردناک بکنه و حالش هی خراب تر بشه.
●ی جا برای افکارت بذار که وقتی خود واقعی آدم ها رو دیدی نابود نشی
●وقتی تمام تمرکزت رو میذاری روی گذشته ات.هیچوقت نمیتونی آینده ات رو بسازی.
●زندگی، تکرار اتفاقات گذشته است.که اگه درس نگیری،هزاران بار زمین میکوبدت.
●.
3.ممنون از آدمایی که سراغمو گرفتنیا حتی کسایی که وقتی بهشون پیام دادم بهم لبخند زدنکسایی که هنوزم یادشون بود منو.(:
4.برات ی حال خوب آرزو میکنم(:
روز و شبتون خوش.
یا علی(:
پی نوشت:معذرت میخوام.شاید بی ادبی باشه.ولی نمیخوام حرف بزنم.پس کامنت بسته.
اول از همه اینو گوش بده :)
جهت گوش دادن کلیک کنید
دیشب با این آهنگ تک تک خاطره هایی رو که توی عکس های آلبوم بچگی هام جا مونده بودن مرور می کردم
آدمایی که بودن تو عکسا و الان دیگه نیستن میشد به راحتی با دیدن عکسا عطرشون رو حس کرد.
همین طور که ورق می زدم و جلوتر می رفتم بیشتر به عقب برمیگشتم خوب نگاهشون میکردم تا از دوباره جای خاطره های بد تو ذهنم رو بگیرن. تا یادم بمونه واقعا کی بودم
میدونی یکی از عکسا منو یاد یه خاطره ای انداخت.
یادمه بچه که بودم کلی آرزو تو سرم داشتم شبا خواب رو ازم میگرفتن یه روز وقتی به مامانم راجب آرزوهام گفتم گفت که میدونستی که اگه به قاصدک ها آرزوهات رو بگی به گوش خدا می رسوننش؟
از اون موقع به بعد هر قاصدکی رو که میدیدم در گوشش ارزوهام رو میگفتم وقتی رهاش میکردم دنبالش می دویدم و هی فوتش میکردم تا نیفته زمین تا برسه به اسمونا و دست خدا :)
یادمه وقتی به مسافرت رفتیم کلی دوست پیدا کردم باهم یه گروه تشکیل دادیم و یه قاصدک پیدا کردیم در گوشش یه آرزو کردم و به آسمون ها سپردمش همه شروع کردن دویدن دنبال اون قاصدکه همه فوتش میکردیم تا به آسمونا برسه نیاد رو زمین اونقدر دویدیم و بارها زمین خوردیم اما سریع پاشدیم و بیشتر از قبل سعیمون رو کردیم اما اون قاصدک افتاد تو مرداب.
همه خسته بودیمو زخمی دیگه نای پیدا کردن یه قاصدک دیگه رو نداشتیم.اما میدونی من خسته نشدم.روزای دیگه بازم تلاشم رو کردم اینقدر دنبال قاصدک ها میگشتم و فوتشون میکردم تا برسن پیش خدا و بهش بگن آرزومو اما از اون روز به بعد یه فرقی داشتم ارزوهامو فراموش کردم فقط یه هدف داشتم اینکه قاصدکه نیفته زمین یه جورایی گویای احوال الان من و خیلی هاستمی دویم می جنگیم تا به هدفامون برسیم جوری که بعضی وقتا اونقدر خودمون رو اذیت و فراموش میکنیم و نه تنها هدف بلکه خودمون رو هم یادمون میره میدونی الان بعد از گذشت سال ها هر قاصدکی رو که میبینم زانوهام درد میگیره درد همون زخم های افتادن های روی زمین اما فوتش میکنم تا بره به اسمون ها خدا میدونه چه کسایی به امید براورده شدن ارزوهاشون اون ها رو رها کردن :)
سلام عیدتون مبارک (:
امیدوارم امسال سال بهتری برای هرکدوممون باشه
این چندین هفته قرنطینه من به خوندن یک سری از کتاب ها که تو عکس مشاهده میکنید ختم شد و گوش دادن به موزیک.فیلم دیدن
کتاب ه.ا.سایه آینه در آینه اثر هوشنگ ابتهاج یکی از کتاب های مورد علاقه ی منه.بهتون پیشنهادش میکنم.
اوله یکی از شعر های منتخب این کتاب که اسمش ارغوانه رو خیلی دوستش دارم.(:
ارغوان شاخه ی همخون جامانده ی من آسمان تو چه رنگ است؟
آفتابی ست هوا؟
یاگرفته ست هنوز؟
من درین گوشه که از دنیا بیرون است.آسمانی به سرم نیست.
راستی یه نویسنده ی جدید داریم(((: به نام فِریدا فِریدا یکی از دوستای صمیمی و خیلی قدیمی و یجورایی یار دبستانی منه(: اون شخصیت قوی داره و قلمش هم مثل شخصیتشه.
مطمئنم ازش خوشتون میاد.
درباره این سایت